نتایج جستجو برای عبارت :

نه این عید میشه ، نه اونم لنگ

اعصاب خوردی فقط اونجا که یکی زنگ میزنه بهت ولی صداش نمیادقطع میکنی و خودت زنگ‌ میزنی، میبینی که اونم به تو زنگ زده و اشغالهبعد یه کم منتظر میمونی که زنگ بزنه، ولی میفهمی اونم منتظره که تو زنگ بزنیصبرت تموم میشه و زنگ میزنی میبینی اونم صبرش تموم شده و زنگ زده و اشغاله
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن 
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
خودخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااهی چرا!
خودخواهیه وقتی راهیو که دونفری دارید پیش میرید بعد فقط خودتو ببینی و بیخیال بشی از ادامه راه! 
اگر خسته ای اونم خستست ، اگر متوقف شدی اونم بخاطرت وایساده  چرا از خودت میرونیش!؟  
حتما پیش خودتون فکر میکنید این که خودخواهی نیست! ( باشه نیست)  ولی هست!  دوباره و هزار باره نگاش کن لطفا
 
الان یعنی نیم ساعت برم عقب بعد اونم دو ساعت، پس ساعت تازه شده 11 اونجا. تازه باشگاهش تموم شده تا برگرده دوش بگیره و بعدم خسته و کوفته. کی حرف بزنیم پس؟
+ وارد چیزی شدم که اصلا فکرشم نمی کردم. امیدوارم شیرینیش همیشه باقی بمونه. 
کار این روزام شده در نظر گرفتن اختلافات زمانی مکانی! میشه این اختلاف از بین بره؟!
++ آخر هفته بعد بالاخره میرم کویر. امیدوارم فوبیام اذیتم نکنه! (کاش اونم بود...)
متن ترانه میثم ابراهیمی به نام جان جان
آروم جونمی وای وایتو عشق دلمی جان جانبه دل میشینه اون حرفاتنمیشه هیچکس بیاد جاتجز تو کسی توی قلبم نمیتونه بیاد قطعاهمه کسی که تو عشقم تا آخرش بمون با مندلبستن به تو عادتمه میگم دوست دارم اونم جلو همهنگو میرم که میدونی این دیوونه بدجور حساسه رو این کلمهدلبستن به تو عادتمه میگم دوست دارم اونم جلو همهنگو میرم که میدونی این دیوونه بدجور حساسه رو این کلمهیه جوری عاشقم کرده دلم دنیارو ول کرده نمیتونم بدونت
باز افتادم توی مخمصه ی ترس و دلهره!
میون یه عالمه کار که نمیدونم چجوری باید اونا رو با هم و با خودم تنظیم کنم!.. چقدر مدیریت سخته!
اونم وقتی که پای آدمای قلدر وسطه!
شرایط از حالا خیلی سخت میشه.. یعنی بنظر میاد که سخت میشه.. اونم با انتخابی که کردم!
انتخابی که نمیدونم درست بود یا نه!.. از پسش بر میام یا نه!
کاش میتونستم صدای خدا رو بشنوم که بهم دلگرمی میده:
" یک قدم با تو.. تمام گام های مانده اش با من..."
ادامه مطلب
همین امسال بود توی عید بود که یه وبلاگ زده بودم با ادرس yadegarii.blog.ir که توی اونم مثل این یه جور یادداشت های روزانه و تراوشات رهنیم و هر چرت و پرتی که گیرم میومد مینوشتم توش ! 
بعد چند روز یه مخاطب ناشناس دروپاقرص پیدا کرده بودم که از قضا اونم کنکوری بود و زیر همه پستام نظر میزاشت... 
الانم یه نفر دیگه اومده تو این وبلاگم .. 
د اخه لعنتی :////
چند میگیری منو به حال خودم وابگذاری ؟؟
+میدونم یه روزی میرسه که حال دلم خوب نباشه و دلم بخواد یکی نظر بزاره ولی ب
یه روز رستوران سر کار بودم
دلم خیلی گرفته بود .
با خودم زمز مه می گردم و می خوندم :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب در گاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
که یهو دیدم یه دختر کوچولو ۴یا۵ ساله مثل من
پکره و داره گریه می کنه. تو چشماش زل زدم اونم
نگاهش رو قفل کرد به من بعد من یه لبخند کوچیک
زدم اونم خندید با خنده اون کوچولو دل منم باز شد
زندگی وشرایط می تونه با یه
هوالرئوف الرحیم
1. بهم با انگشتش تیر میزنه و من نگاهش می کنم. داد می زنه:
"مامان بهت تیر زدم. بمرد دیگه!"
2. توی باغ پرندگان به قوها و اردکها که رسیدیم. کلی جیغ و داد کردن. ما خندیدیم گفتیم انگار وو وو زلا می زنن. اونم با اینکه حرف مارو نفهمید خندید و گفت دارن توپ بازی می کنن. فوتبال بازی کردن تیمشون برده. 
3.رنگ زرد رو بهم نشون داده میگم چه رنگیه میگه " خورشیدی". به سفید هم میگه"ابری".
نمی فهمم چرا باید این نگرش زیبا رو عوض کنم. نه. من عوض نمی کنم. اگر رنگ
خدایا 
گفتی بارهایم را بر دوش تو بگذارم 
با فرزندم مشکل دارم کمک کن حلشون کنم فعلا نمی برمش آزمون تا شهریور
هر چه تو بخوای اگه بخوای یکسال با تاخیر میبرمش مدرسه 
با عشقم چیکار کنم اونم سپردم دست تو اگه بخوای اونم از من بگیر اگه میدونی به صلاحم نیست با کسی باشم 
اونم به تو میسپارم 
خودم و زندگیم رو به تو میسپارم 
اگه فکر میکنی برم پیش مشاور بهتره خب میرم فقط تو اونو سر راهم قرار بده 
الان دیگه فهمیدم مشکل من اطرافیانم نیستن چون من بازهم افسرده
خوب نمی دونم با خودتون چه فکری می کنید که اخ جون چهارتا صفر می خوان بردارن یا ای تو روحشون چهارتا صفر می خوان بردارن
 
 
نه در اصل اینه که دولت گند زده اونم گندی که توی قرن بی سابقست. بعد برای لاپوشونیش مجبوره چشم مردم رو کور کنه مثل جنسی که به جای 100 هزار میدن 99 هزار تا ما فکر کنیم ارزونه اونم همینه هیچ فرقی نداره. 
 
من فقط می دونم چهارتا صفر کم بشه از این به بعد بستنی هزاز تومنی رو باید بخریم ده هزار. اها شاید بگی مگه میشه. ولی وقتی چهارتا صفر کم
بی تی اس یه چیزیه که مثه ...شلغمه!
خوب میکنه ولی تلخه!
یا مثه هویجه..!
هر چی هس..رو آتیشِ دلِ آدم..یه سطل آب می پاشه!
هروخ مامان بابام بهم گیر میدن..
هر وخ حالم خوب نیس
هر وخ ک چیزی ک نباید بشه میشه 
هروخ چیزی ک باید بشه نمیشه..
کارسازه!
اونم شدید..
ولی عوارض داره!
اونم شدید..
ولی می ارزه..برا امثالِ من..به عوارضش!
اونم شدید..
میفمین چی میگم؟!
اونا خیلی ما نیستن
ما وقتاییکه باید بگذریم نمیگذریم.
اونا میگذرن
وقتاییکه باید تلاش کنیم نمی کنیم.
اونا میکنن
اونا
برای پیشرفت و مهارت پیدا کردن توی خیلی از کارهایی که دوست دارم انجام بدم نوشتن جزو اصلی اقداماتی هست که باید انجام بدم اونم زیاد نوشتن خیلی خیلی نوشتن و هر روز نوشتن. اما خب تا حالا که خیلی کم کاری کردم و خیلی خیلی کم نوشتم و اونم هر از گاهی.
ولی خب چاره چیه بالاخره باید شروع کنم و درست شروع کنم وگرنه عمر برای من و تاخیرهام و تنبلی هام و تصمیم نگرفتن هام صبر نمیکنه.
واقعا صبر نمیکنه ها اصلا هم شوخی نداره هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی به این سنی
سلام
ممنون میشم دوستان بخونن و راهنمایی کنن مخصوصا دخترا
پسریم 23 ساله. ترم چهار دانشگاه توی یکی از کلاس ها یه دختر رو دیدم که ازش خوشم اومد (خیلی خوشگل و مغرور بود)، یه مدت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد اما بعد یه ماه و اینا با نگاه و رفتارم نشون دادم که ازش خوشم میاد و اونم فهمید. 
از اون به بعد اونم با نگاه و رفتارش یه جورایی نشون میداد که اونم ازم بدش نمیاد، من میخواستم از علاقه ی اون نسبت به خودم مطمئن شم بعد برم جلو که بعد یه مدت مطمئن شدم ا
روزای اول خیلی برام سخت بود اما الان همش فکر میکنم این یه فرصت عالیه ک بتید خوب خرجش کنم.. در واقع پس اندازه!
نه دغدغه دانشگاهو دارم نه استخر نه بنزین نه صف گاز ... تو خونم نشیتم درسای پیش نیاز فقط ی کتاب مونده درسای فعلیمم ک میخونم
فقط لعنت ب دانشگاه ک داره شهریه رو کامل میگیره
هرچند زندگی کردن با یه بابای بداخلاق و بی حوصله که همش غر میزنه و هی به هر بهانه ای میخواد بره بیرون اونم بدون دستکش و ماسک... و شاهد دعواها و بحثای پدر مادر بودن خیلی سخته!!
نزدیک دو هفته س که شب و روزم جانسون با هم عوض شده، خانم کوچولو شبا تا ساعت یک بیداره ، منم با خاموشی باتری ام مجبورم بیدار بمونم
از اون ور تا ساعت ۹صبح می‌خوابه ولی من بعد نماز در تدارک صبحانه هستم
و وقتی بیکار میشم اونم از خواب بیدار میشه و دوباره همون پرسه طی میشه تا بعد از ظهر که خودمم در حین خواباندن خانمی خواب میرم .
این اتفاق باعث شده من هیچ وقت کامل به کارهام نرسم ، و مهم تر اونم اینکه برنامه زندگیم بهم خورده و گیج و گیجم.
وقتی خواب بچه تن
تازه آشنا شدیم میدونم دوسم داره و به نظر آدم خوبی میاد
ولی من از احساس خودم بی خبرم
نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم احساسم بهش برای فرار از تنهایی این روزام باشه ولی اسممو که صدا میزنه قلبم ی جوری میشه
دوس دارم حرف بزنه من فقط بشینم گوش بدم ولی وقتی میخواد صمیمی تر شیم گارد میگیرم :/
باهاش ساعت ها میتونم حرف بزنم و موضوع کم نیارم بلده چ جوری بخندونتم
هنوز رسمی با هم نیستیم ولی اون دوس داره صمیمی تر شیم من هی بهونه میارم و فرار میکنم
احساس و تکلی
پونزده روزه که دارم ورزش میکنم . اونم روزی سی دقیقه . اونم P90X 
شکلات و شیرینی و قند رو هم حذف کردم به کل . برنج و نون هم بسیار کمتر از قبل میخورم و بیشتر سبزیجات و گوشت میخورم
روزی که اومدم خونه 53 کیلو بودم . الانم 53 ام 
حالا من چجوری دوباره الان پاشم ورزش کنم ؟
میدونم که بخش زیادی از این ورزش کردنه واقعا برای کاهش وزن نیست و صرفا میخوام که توان بدنیم حفظ بشه توی این خونه نشینی و واقعا ورزش کردن حالم رو خوب میکنه ولی حالا چی میشد اگه یه 500 گرم هم کم
دارم فکر میکنم خونواده ی جالبی دارم. همه متنوع اند چه از نظز افکار و چه از نظر سبک زندگی کلا هر کسی یه روشی داره . همین تنوعه که از بچگی تا الان منو گیج کرده .
 
قراره اسباب کشی کنم . حدود ده روزه دیگه . صاب خونه ی جدید و محیط جدید و حتی حیاط جدید . پوسیدم تو این آپارتمان اونم با این همسایه های بی بخار و نچسب . البتهبا اینکه حس میکنم تو خونه ی جدید احتمالا آزادیم کمتره اما دوسش دارم . نرفته عاشقشم . صاب خونه بقل گوشم زندگی میکنه پس نمیتونم مهمونی بگیر
تازه فهمیدم چطوری باید بخونم! انصافا بیخودی از خودم توقع بیجا داشتم سری قبل. یکی نبود به من بگه اخه دختر خوب تو کلا ۲ ماه هم وقت نذاشتی اونم خیلی خیلی نصفه نیمه. یه روزایی که ایل و تبار میومدن دنبال خونه گشتن و خونه دیدن که مجبور بودی باهاشون باشی اون روزای دیگه رو هم یا در افسردگی ناشی از بیکاری به سر می بردی یا میترسیدی از آینده. الان شکر خدا دیگه ترس از کار رو حداقل نداری و این خودش یه گام مثبته. 
غیر از اون هم خب بالاخره بیکار هم نبودی. همین ک
 
یه مرکز ازدواجی پارسال راه انداخت دانشگاهمون... امور فرهنگی من و چند نفر که مرتب میرفتیم برا کارای فرهنگی رو خفت کرد فرستاد اونجا. مرکز مشاوره خیلی بزرگ و مشاورای عالی. من از مشاورای روانشناسی و دکتر های کنترل استرسش خیلی استفاده کردم با هزینه نزدیک به صفر! یه فرم داشت با ریز ترین مشخصات! اون برا ازدواج بود. اونم پر کردم....
حالا امروز خانمه زنگ زده میگه میخوام یه نفر رو بهت معرفی کنم. عکس سه در چهارم رو دیده احتمالا! :|
گفتم من قصد ندارم. حالم خ
امروز خیلی وقته شروع شده. از وقتی بیدار شدم نشستم پای زبان از اول همه رو دارم میخونم خدا کنه نمرم خوب بشه. بی دقتی نکنم یه خورده هم استرس دارم چون تا قبل این کلاس هرچی امتحان زبان دادم افتضاح بودم فقط یه بار ۱۹ شدم اونم فاطمه کنارم نشسته بود همه چیو از رو اون نوشتم:دی معلمم اینقدر سر بود که نفهمید. دانشگاهم یه بار پنج شدم ! دوباره برش داشتم پاسم کرد این یکی استاده. میخوام بگم ادم ممکن واقعا ندونه یا بلد نباشه فقط باید تلاش کنه تغییر بده وضعیت رو.
هیچ وقت فکر نمیکردم از درس خوندن اینهمه لذت ببرم!!
اونم من!!!
اونم این درسایی که اینهمه برام مبهم و سخت و ناشناخته بود از اول
واقعا انسان جونور عجیبیه در این پهنه ی خلقت!!
 
با اینکه میدونم چی دوست دارم و با چه کاری حالم خوبه اما گاهی فشارای اطراعیان نزدیک چنان منو به اشتباه میندازه که باز راه غلط میرم! بعدم خیلی زود پشیمون میشم!
این بیراهه رعتنتی وسط کار کلی ادمو از زندگی عقب میندازه
 
بعضی روزا با اتوبوس میرم بیرون. همینکه حرص رانندگیهای چهارپ
ببینم دیگه کی میخواد غر بزنه که آره نت نداشتیم و نتونستیم تحقیق کنیم
دانش آموزای گرامی نت قراره وصل بشه 12 شب حالا همه جیغغغغغغغغغغغغغغغغ
من که میدونم نت وصل بشه شما بجای تحقیق اول میرین اینستاگرام یه پست میذارین و بعد یکی دو ساعت میاین بیرون... بعدش میرین وات و اونم یکی دو ساعت میگذره حالا میخواین بخوابین میبینین تلگرام داره همینجور صدا میده توی اونم 2 ساعتی میگذرونید بعد میبینید ساعت 6 شده و از اونجایی که دخترین یه ساعتم حاضر میشین و میاین
یکی از دوستام همیشه این تاریخ تولدا رو اشتباه میکنه
دیروز کلی پیام تبریک تولد فرستاد
منم دیدم اینبار راست گفته اذیتش کردم گفتم: باز تو اشتباه کردی امروز تولد ... است تولد من هشت روز دیگست
اونم برگشت گفت: اسکولم کردین؟ قبل تو به اون فرستادم اونم گفت تولد توئه که بالاخره تولد کدومتونه؟؟
من :/
اون ://
 
من که میدونستم ایشون همیشه تاریخا رو اشتباه میکنه
 که روزانه باید انجامش بدم.اونم اینه که
حداقل روزی یک بار آیفون جواب بدم و بگم اشتباه اومدید خونه سمت چپی
هستش!بعدم طرف نه معذرت خواهی نه تشکری میره تو افق.
بوی روغن
سوختشون که تحمل میکنیم چندساله شب و روز.باید جور ادرس اشتباه دادنشون هم
بکشیم اونم یا صبح خیلی زود یا عصری که هوس میکنیم یه روز چرت بزنیم.
فردا
میرم یه تابلو 《ال ای دی》 با نور رنگی سفارش میدم و روش مینویسم برای منزل
فلانی به سمت چپ بپیچید و نصب میکنم کنار دیوار خونمون.
از عصر ک
سلاااااااام سلااااااام سلااااااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ساعت یازده امتحان نورو رو دادم چون الکترونیکی بود نمره رو هم همونجا اعلام کرد که خدارو شکر قبول شدم( نمره ام شونزده و نیم شد )....امروزو استراحت می کنم تا از فردا شروع کنم برا روش.تحقیق بخونم تا ایشالا نهم اونم بدم و دیگه تموم بشن...امروز بعد امتحان اول معصومه رو که اونم مثل من نورو داشت بردیم رسوندیم مترو تا از اونجا با تاکسی بره خونشون (بیچاره برا فرد
انقدر نوشتم و پاک کردم و سردرد گرفتم این چند روز که حد و اندازه نداره
فقط و فقط دارم فکر میکنم
سکوت میکنم
این وسطا امتحانایی که از حالا تا ششم بهمن رگباریه بیخوابی کشیدم و استرس
نمیدونم چرا
ولی انگار قلمم و گذاشتم کنار تا اونم استراحت کنه،فکر کنه
تا اونم ازین تشویش بیرون بیاد و خودش رو پیدا کنه
اینروزا
اینجا
تو این شهر عجیب و جدید
بیشتر عکاسی میکنم و اومدم هرکدوم از پیجایی که زدم و بهتون معرفی کردم و اکتیو کنم که دیدم بازم چند نفری از اشناها ف
من ترسیدم...
من اولین بار تو زندگیمه که خیلی ترسیدم...از فرداها...
از روزای ناگواری که‌ممکنه تو راه باشه...
من میترسم بچه ها...
امشب با یکی از دوستام که اینترن پزشکیه رفتم بیرون بلکه حال و هوام یه کم عوض بشه.‌..اونم تا ۸ شیفت بود و وقتی زنگ زدم با کله قبول کرد...
میدونین حال اونم اصلا خوب نبود‌...تو هم بود...گفتم چته تو؟تو رو خدا بخند بلکه بفهمم زندگی هنوز خنده به خودش میبینه!
گفت چی؟
امروز تو اتاق عمل ...همه با چشمای خودمون دیدیم‌ دکتر شاه رگ مریضو زد
اقا ما این همه سال رفتیم دانشگاه هیچ وقت خبری نبود تا اینکه بعد شش سال رفتیم امضا فارغ التحصیلیمونو بگیریم  دیدم جلو کتابخونه یه پسر جوونو یه پیرزنه درگیر شدن 
دیگه من داد زدم مشت اول ۱۰۰۰ تومن ولی خب ۱۰۰۰ تومن نمیصرفید براشون
دیگه محل ندادیم رفتیم داخل کتابخونه دیدم مسئول کتاب خونه پس از شنیدن صدای درگیری شتابان در حال دویدن سمت در خروجیه... همین حین چنگیز جلوشو گرفت گفت کجا میری؟ بیا اینا رو امضا کن... گفت ها ... برو همکارم هست 
قبل اینکه جوا
پریشب به مشاورم گفتم میخوام نوروفیدبک رو تست کنم ظرف سی ثانیه پیام داد که با همکارم صحبت کردم بیا ببینتت اول هم گفت نوروفیدبک یه کم جنبه تجاری داره و هر جایی بری ممکنه سرت کلاه بزارن. منم اول گفتم نه و نمیشه و اینا بعد که یه کم اصرار بیطرفانه کرد گفتم اوکی برام وقت تنظیم کنید.
پنجشنبه زنگ زدن شنبه بیا .منم گفتم اوکی.
هر چقدر فکر کردم دیدم دیدن این مشاور برای یه جلسه بی معنیه و من نه میخوام و نه حوصله دارم که بخوام از اول شروع کنم اونم وقتی واقعا
عاقا من گفتم زیاد حرف نزنم... فهمیدم وقتی زیاد با کسی حرف می‌زنم بعدش حالم بد میشه، فهمیدم و به خودم گوشزد کردم باز جدی نگرفتم..
الان میخام بگم به خودم، خیلی جدی..
که با هیشکی زیاد حرف نزن خب؟
حتا با اونی که خیلی برات عزیزه
حتا اونیکه حس میکنی خیلی میفهمتت
با هیشکی با هیشکی با هیشکیییی زیاد حرف نزن
اصن تو حرف نزنی کسی نمیگه لالی
خیلی عجیبه خیلی.. نمیدونم چرا اینطور میشم یا شایدم میدونم ولی نمیدونم چطوری بگم..
فقط میدونم این فاصله‌ی یکی دو هفته‌
با سلام خدمت کاربران عزیز شیرازهک
تا حالا شده بخوایند فیلمی که هنوز منتشر نشده شما زودتر اون فیلم را ببنید اونم به صورت رایگان؟؟
به عنوان مثال ساخت ایران قسمت ۱۲ منتشر نشده ولی شما میتونید یا این ترفند به راحتی اونم به صورت رایگان تماشا کنید.
ادامه مطلب
هرچقدر بزرگتر میشم بیشتر میفهمم ک خیلی چیزارو بلد نیستم
ک خیلی از رفتارا و احساسات عادیم اشتباهه
...
واقعا نیاز دارم روی خودم کار کنم قبل از اینکه زندگیمو تباه کنم
مثلا امشب! خیر سرم از شدت دلتنگی ناراحت بودم ولی با رفتار سردم چی رو رسوندم؟!
این بچه بازیا چیه دقیقا؟
من ک قبلش براش خط و نشون کشیدم و گفتم ک نیاز دارم بیشتر با من باشی
پس چرا این رفتار احمقانه رو انجام دادم؟
مطمئنم اگر کنترلش نکنم همزمان با افزایش این دلبستگی و وابستگی اونم سرکش تر
کاری سخت و لذت بخش درس خواندن .
با خودم میگم چه کاری بود اینم شد راه زندگی اینم شد روش زندگی بعد دوباره با خودم میگم تو توی همین راه به خیلی از ارزوهات رسیدی ولی فعلا دوست دارم گریه کنم و بگم خدایا سخته من هر کاری کردم امسال راه راحت تر رو برم نشد که نشد اخر افتادم تو دور کنکور دادن هرچی دعا کردم تلاشم کردم راه دیگه ای پیدا کنم انگار حس کمال گراییم نذاشت که نذاشت .
یه پسری توی کتابخونه دانشگاه هست اونم مثل من درس میخونه انگار داره پایان نامه مینو
گاهی حس میکنم که شاید بیش از حد سفتم تو دانشگاه
مثلا اینکه نه سلام میکنم به جنس مخالف و نه تا حالا باهاشون بیرون رفتم
و میگم یکم شل کن خودتو دختر!:|
ولی خوب نمیتونم
دوس ندارم بگم چن ترم ک گذش عوض شد..
از طرفی کلا مخم دلیلی هم نمیبینه واسه این چیزا:/
در نتیجه با همین فرمون میرم جلو
کلا شخصیت من عجیب تو دانشگاه و خوابگاه و حتی اینجا متفاوتهه:|
+عاشق لباسای رنگی رنگی*_* + نی نی تپل سفید*_*
++ میشینی رو صندلی اونم میشینه رو صندلی  و نگا میکنه بلند که میشی می
هواپیما خارج از مسیر چرخش کرده به سمت پدافند هوایی این هیچی!
پدافند با خطا عمل کرده اینم هیچی!
تو این دو روز کلی رسانه های چپ و راست خودشونو خرج کردن در مقابل رسانه های انور تا این دستاورد نظامی زیر سئوال نره و گفتن بر اثر اصابت موشک نبوده که درست بود چون این اتفاق با اشتباه پدافند تهران اتفاق افتاده نه حمله موشکی و کسی به اطلاعات پدافند دسترسی نداشته ولی آخرش خورد تو دهن همه اینم هیچی!
این حرف هایی که در ادامه میگم احتمالا شمارو ادیت کنه ولی؛
هواپیما خارج از مسیر چرخش کرده به سمت پدافند هوایی این هیچی!
پدافند با خطا عمل کرده اینم هیچی!
تو این دو روز کلی رسانه های چپ و راست خودشونو خرج کردن در مقابل رسانه های انور تا این دستاورد نظامی زیر سئوال نره و گفتن بر اثر اصابت موشک نبوده که درست بود چون این اتفاق با اشتباه پدافند تهران اتفاق افتاده نه حمله موشکی و کسی به اطلاعات پدافند دسترسی نداشته ولی آخرش خورد تو دهن همه اینم هیچی!
این حرف هایی که در ادامه میگم احتمالا شمارو اذیت کنه ولی؛
ایرانی برقص؟ واقعا اینجوریه؟ کسایی که میگفتن نه غزه نه لبنان، الان اومدن تو اوج زنجیره شیوع کرونا و مرگ این همه از مردم ایران، دارن میرقصن؟ یکی از اونا کسی نبود که بعد از سقوط هواپیما اومد فحش داد و بعدش اظهار ناراحتی کرد؟اونم بعد از سه روز؟ تا وقتی که معلوم نبود کار کیه که مراسم مبتذلش بر پا بود ، چی شد وقتی حاجی زاده گفت کار ماست داشت یقه شو پاره میکرد؟جالب اینجاست که مرگ این همه آدم ، اونم ایرانی، ناراحتش نکرده و تازه رقاصیم میکنه!چرا کسای
اینکه یکی بیاد با دوتا پاهاش لگد بزنه به زندگیم خیلی نامـردیه ! من دیگه هیچ کس برام مهم نیست ولی اینکه مهندس کنارم رد بشه و با کینه بهم نگاه کنه حس خوبی بهم نمیده هرچند در تلاشم زودتر مستقل بشم و در حد نیاز گاهی ازش پول بگیرم ! اونم فقط گاهی ...
چقدر این حس خوبه که روزه میگیرم ! اونم قبل از ماه رمضون :)) ولی رژیم غذاییم بهم ریخته از این بابت ناراحتــَم یکم ! این تناسب اندام و لاغری یه زمانی برام غول چراغ جادو بود ولی حالا که نصف راه رو آمدم اذیت میشم
یعنی وسط این "کرونابازی" ها و "قرنطینه" ها و "مرگهای جانسوزِ هموطنان" و "روز پدری که سوخت"، و "پدری که در اومد سر دندون درآوردن بچه"، و کلا تمامِ مزیدِ بر علت های این یکی دوهفته، تنها خبری که میتونست دلمون رو شاد کنه، خبر‌ِ خاله شدنمون بود :) اونم برای سومین بار :)
و تاریخ بنگارد که امروز، شنبه، هفدهم اسپندِ یکهزار و سیصد و نود و هشت، فاطمه زهرا خانومِ خاله پا به جهان گشود. یه نی نیِ گوگوجوی کوکولوی بگوری (اینا کلماتی هستن برای زمانی که زبان از توص
دل کندن معمولا یه اتفاق سخته. مثلا میگن:
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل می کند...
کلا دل کندن از همه چی سخته، از خواب صبح، از چیپس و ماست، از شیرینی زبان، از آب استخر! از همه چی. ولی نوع سخت تر دل کندن، دل کندن از اونیه که دیوانه وار عاشقش هستی. مخصوصا اینکه بدونی اون آدم الان با یه نفر دیگه اس. مثلا با خودت میگی، یعنی به اونم میگه خورشیدکِ دیجیتالی...! یا مثلا... کلا هرچی! همه ی اون چیزایی رو که به من میگفته، به اونم میگه؟
اه!
گور
انتظار نداشتم ولی بابام به مناسبت روزم واسم کیک فوندانت که روش استتوسکوپ بود خرید !
واسه اینکه از دلم دربیاره ! مامانم واسم عطر خرید ! یکی از عطر هایی که قبلا داشتم و تموم شده 
بود و اونم خوشحالم کرد
جدا ذوقشو کردم و میخوام اون شب رو فراموش کنم یا لااقل تو ذهنم کم رنگش کنم
 
چند تا از دوستای مجازی و واقعی روزم رو بهم تبریک گفتن ولی مستر شین نگفت
دلم میخواست اونم تبریک بگه ، یا شایدم چون پارسال بهم تبریک گفته بود توقعم زیاد شده ...
 
مسئول های کتاب
وقتی یه بازی رو شروع کردی، چاره ای جز ادامه دادن نداری،شوخی که نیس، حرف حیثیت خودت درمیونه، خیلی بده که یه روز توو آینه نگاه کنی و به خودت بگی چطوری بزدل؟!
 
قهوه سرد آقای نویسنده - روزبه معین
.
جا نزن!
شروعش کردی...
درسته خیلیا مهمن... حرفاشون و نظراتشون محترمه...
اما تو در نهایت فقط بخاطر یه نفر و برای یه نفر این تصمیمو گرفتی... اونم خودتی!
درسته خیلیا خوشالن و خیلیا ناراحت... خیلیا راحتن و خیلیا اذیت...
ولی درنهایت، وقتی همه ی اینا بخابه و داغشون سر
چرا خیلی از دخترا موقعیت های خودشون رو راحت از دست میدن؟، چرا خیلی از دخترا راه رو برای پسرها می بندن؟ اینا سوالات مهمی هستن، بذارید این طوری تعریف بکنم سوالم رو که واضح بشه.
من یه بار تو دانشگاه از یک دختر که همکلاس مون بود خواستگاری کردم، یعنی نرفتم خونه شون، رفتم ابراز علاقه کردم و گفتم اگه اجازه بده می‌خوام برم خواستگاریش. بعد گفت فکر میکنم و بعد فکر کردنش جواب نه داد.
به هر حال خب محیط دانشگاه هم یه جوریه که وقتی یکی با یکی دوست شه، یا ع
ستایش...ستایش؟!!!!
باید اسم سریال را میگذاشتند مردان لوس و بی جنبه.
اون از حشمت فردوس که سر پیری برمیگرده و به خانم بزرگ میگه: صورت رنگ مس تو می ارزه به صدتا طلا
اون از وکیل پری سیما که همش منتظره با خانم خانما فرار کنه
اونم از حمید ،راننده پری سیما که با دیدن اشک و مشت بر پیشانی پری سیما جوش میاره و میگه نکن که طاقت دیدن ناراحتی
تو رو ندارم
آخه مرد اینقدر لوس...اینقدر زن ذلیل..حالا خوبه خانم و بزرگ و پری سیما محل گربه هیچکدومشان نمیگذارند.
بله درمو
قاسم میگف چرا پست نمیذارم :)
این گیر دادناش برای پست نوشتن باعث میشه انگیزم برای نوشتن بیشتر شه!
خوابگا درست شد! بازم پیش بچه هام!و بچه ها سال اخرشونه! و میرن!
مهرزاد به شدت داره تی پی او میزنه واسه تافل!و میخواد بره سمت اروپا!داشتم با تمام وجود تقلا میکردم اون سمتی نره!نمیدونم یه لحظه به این فکر کردم که داره میره بغضم گرف اصن!
شایان که هم جی ار ای شو داده هم تافلشو و رفتنیه! ولی خوبیه شایان اینه که سمت کانادا امریکاس!و اونقدرا دیدنش محال مطلق‌نی
ب دعوت از  وب آرامم کن
اول از همه بگم که خیلی اتفاقات خوب و بد تو زندگیم نمیفته ... و هرچی شمردم ۸ تا نشد ... کلن یکنواخته ...
۱-اول شدن پسر خالم تو مسابقات کنگفو اونم تو روزی ک باش رفتم و ( بعد از ۴ سال که ورزشو گذاشتم گذاشتم کنار ) دوستامو دیدم...
۲-بچه دار شدن عموم... ( ب دلایلی خیلی خوشال کننده بود...حالا دلایلش بماند...)
۳-دیدن بهترین دوستم بعد از تقریبن یک سال (خخخ...با وجود اینکه فاصله مون دو تا خیابونه ...)
۴-کم شدن روی معاون بعد از اومدن معدلم (۱۹/۵۶) او
-سیب زمینی سرخ کرده؟
-بله.سیب زمینی سرخ کرده.
-اونم توی یه شب بارونی؟
-اونم توی یه شب بارونی.
-خب،اون یه کم عجیب هست. :)
-کجاش عجیبه؟
-این کار برای اون عجیبه نه این که این کار به خودی خود عجیب باشه.
-هوم.ماکارونی شکل دار رو چی می گی؟
-خب،نمی دونم چی باید بگم.تغییر کرده.
-تغییرش خوبه یا بد؟
-این تغییر براش لازم بود.
-مطمئنی؟
-تا حدودی.
-نگرانشم.
-منم همین طور.
۱ - بر طبل شادانه بکوب، یار پسندید مرا. 
هرچند که ح. من ُ توی یک مخمصه‌ی جدید انداخت، ولی ارزش‌ش ُ داشت. 
 
 
۲- روش‌های تربیتی صددرصد موثر.
برادرم به م. که نه‌سالشه، می‌گفت که توی کارتون «پاندا کونگ‌فوکار» بازی کرده و استاد شیفو هم به‌ش هنرهای رزمی ُ یاد داده. م. هم می‌گفت «اگه راست می‌گی، چرا تا حالا نشون‌ت ندادن؟» من‌م گفتم «هنوز وارد داستان نشده؛ توی قسمت‌های آینده نشون‌ش می‌دن.» باور کرد.
امروز هم ناخن‌هاش، اندازه‌ی ناخن‌های من ش
داستانی اول:
-سیب زمینی سرخ کرده؟
-بله.سیب زمینی سرخ کرده.
-اونم توی یه شب بارونی؟
-اونم توی یه شب بارونی.
-خب،اون یه کم عجیب هست. :)
-کجاش عجیبه؟
-این کار برای اون عجیبه نه این که این کار به خودی خود عجیب باشه.
-هوم.ماکارونی شکل دار رو چی می گی؟
-خب،نمی دونم چی باید بگم.تغییر کرده.
-تغییرش خوبه یا بد؟
-این تغییر براش لازم بود.
-مطمئنی؟
-تا حدودی.
-نگرانشم.
-منم همین طور.
پونزده روز از این ماه دارم، بیست‌و‌نه روز از اسفند، پونزده روز هم از فروردین. مجموعا می‌شه پنجاه‌و‌نه روز. یه آدم می‌تونه توی پنجاه و نه روز یه کوه جابه‌جا کنه؟ اونم در حالی که اخیرا توکلش به خدا رو هم از دست داده ؟
 
 
 
 
پر رو بازیه ... ولی آخه اله العاصین! گر تو برانی به که روی آوریم؟ 
امروز داشتم کلی غر می زدما.. کلی.. به مشاوره.. بعد یهو با این مفهوم که "خفه شو"، گفت تو از همه بیشتر پیشرفت داشتی، غر نزن. و همه بچه ها برام دست زدن :|| منم "مخلصیم چاکریم قربونتون برم" گویان پرهایم ریخت.  ینی بچه ها برام پنج شیش بار دست زدن :|| احساس کردم نوبلی اسکاری چیزی گرفتم خدایی :// بعد همه میگفتن چیکار کردی؟ منم گفتم از وقتی بنزین گرون شده، کربن دی اکسید کمتری وارد بدنم میشه و توانایی ذهنیم بالا رفته ^_^ و از وقتی از کفشای تن تاک و بیسکویت جوین و گ
بسم الله...
یادمه نامزد بودیم که بزور نیومدم خونه تون و می موندم...
مامانم راضی نبود به اینکه با او خلوت کنم اما من بخاطر تو راضیش میکردم
هیچوقت محبت خالصانه بهم نداشتی...
فقط روز اول عقد یه محبت واقعی ازت دیدم که اجازه گرفتی و سرمو بوسیدی..اونم لابد مقدمه چینی بود
برای نزدیک تر شدن...
بعدش دائم محبت میکردی که به خواسته ت برسی، بعد رابطه ام که میرفتی رو تختت و من تنها بدون توجه تا صبح گریه می کردم...
از تنهایی...
بی توجهیت...
نامردیت...
و...
به ندرت ازت مح
 
من و قلب کوچکم برای حاصل کار و پول عرق جبین خویش نگرانیم !
 یه سفارش دادم اینترنتی اونم چی ؟؟ مانتو !!
حالا پول خود را داده ایم رفته و به انتظار پستچی نشسته ایم :))
 
+ شما از ریسک خرید اینترنتی بگید و به دلداری ام بپردازید :)))
 
هر وقت که میاد، هر چهار نفرمون به نوعی تو مضیقه میفتیم. آدم بدی نیست ولی افکار خاص خودش رو داره. اعتقادات خاص خودش رو داره... بسیار بسیار هم دلسوز و نگرانه. نگرانی و مسئولیت پذیریش رو میریزه تو قالب اعتقاداتش و میخواد به ما تحمیل کنه. هی میخوای احترام نگه داری و حتی شده با باشه گفتن الکی خلاص بشی از پند و اندرزهاش، ولی فقط اعصابه که سوهان کشیده میشه! 
امروز صبح زنگ زد. هر بار که حرف میزنیم میفهمم که دره ی بین مون چه قدر شکافش عمیق تر شده. نامحسوس د
سهمیه دادن ! تقلب شد ! تراز مشترک ! و ... بسه دیگه این حرفا ! 
به جا اینکارو بشین فکر کن ببین اونایی که امسال زیر 1000 شدن از فضا اومدن آیا؟! به این فکرکن که اونی که پارسال شده 150 هزار امسال شده 800 بدون هیچ سهمیه ای چیکار کرده؟! مگه تراز مشترک واسه اونم نبود؟! مگه تقلب به رتبه ی اونم ضربه نزده!
من امروز بغضم گرفت چند دیقه ولی اشک گریه و زاری و ناراحتی رو ریختم دوررر !
امسال سوالات آسون بود و نمیشه انکار کرد ! خب همه خوب زده بودن مشخصه رتبه ها بد میشه .. بخاط
در مورد یاسی دختری شر و شیطون که سر یه جرعت و حقیقت که با دوستاش انجام میده اونم جرعت رو انتخاب میکنه که بهش میگن تو باید ماشین لکسوز شخص آیان رئوفی رو برداری و ماهم یه دور دور بزنمی البته اینم بگم که این دور زدن با ماشین لکسوز فقط یه نقشه اس که پای یاسی به عمارت آیان رئوفی مجنون یاسی باز بشه که اونم میشهاین فقط اول ماجراست و پای خیلی افراد عشقولی و بامرام ، بامعرفت ، شکست خورد عشقی ، خیانتکار و …. باز میشه و بهترین اتفاق هم در این ماجرا یاسی هو
نمیدونم چمه
توی چهار روز گذشته به اندازه سه وعده ی یک روز هم غذا نخوردم
دو روز کامل از دل درد پیچیدم ب خودم
چیزی نخوردم ک خوب بشم ولی...
 بی اشتهایی ادامه پیدا کرد و تهوع هم اومد
هیچ غذایی نمیتونم بخورم دیگه
از طرفی مهدی رو اعصابمه ک هی میگه بریم دکتر
من خانواده خودمو نمیذارم ببرنم دکتر
تو میخوای زورم کنی؟!
+ نمیدونم چ مرضمه فقط میدونم باعث شده زیر چشمام سیاه شه و گود بیفته و به نهایت زشتی برسم. اونم با این ابروهای داغون ک ی قرنه حوصله نکردم دست ب
خیلی فیلم حوصله سر بری بود ولی دیگه چون قصه مشهوری بود به زور تا آخرشو نگاه کردم که ببینم چی میشه.
 
یه چیزی رو راس می گفت. این که آدم به عشق زنده است.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 
 
اما عشق بیشتر به شخصیت خود عاشق مربوطه تا این که عاشق چه کسی میشه. پسره درونش پر از عشق بود واسه همین همه ی این سال ها رو با سرمستی و شادی زندگی کرده بود ولی دختره چون وجودش عاشق نبود یه دفه به نظرش همه اینا توهم اومد و crash کرد! آخر
امشب ب زور یکی‌رو‌گیر آوردم باهاش حرف زدم
ولی کافی نبود
تمام سعیمو کردم درباره موضوع پیش رو حرفی نزنم
کاش پایان نامه ش زودتر تموم شه. بیشتر وقت داشته باشه باهم حرف بزنیم
دلم برا اون وقتا ک هر رور از صبح تا غروب با هم بودیم تنگ شده
و داشتن هم اتاقی هایی ک همیشه کنارتن و احساساتتو جواب میدن
دلم واسه ی دردودل ۲ نصف شبی با یه گروه دوستانه تنگ شده
واسه ی بحث فلسفی ۵ ۶ نفره جذاب درباره معنای همه چی
واسه تعریف کردن از تجربیات مختلف برا هم
واسه گفتن از
این چند روز که اینترنت نبود هییی میخواستم وبلاگ بلاگفام پست بذارم اونم بسته شده بود بعد بیان کار میکرد و بعلت اینکه رمزمو یاد م رفته بود و حتی نام کاربریمو 120 بار تلاش کردم گوگل هم فیلتر بود حتی اینجارو یکم باید سروسامون بدم شاید دوباره قطع بشه کلا :/ 
سلام
من دختر ۲۴ ساله ای هستم که از بچگیم تا حالا مشکلات زیادی داشتم، البته هدفم از این پست این نیست که مشکلاتم رو بازگو کنم، نکته ای که وجود داره اینه که خب سال هاست که با کسی تو این دنیا رفت و آمد نداریم.
پدرم چند ساله که بازنشسته شده و همه ش تو خونه است، یا میخوابه یا همیشه تلویزیون نگاه میکنه، مادرم خانه داره و سر ماه میره خرید و وسایل ضروری خونه رو میخره و به کارهای خونه میرسه و هفته ای چند بار هم جلسه ی قرآن میره، خواهر ندارم فقط یه برادر د
5 روز تعطیلیم دبیرمون میگفت بعد عید باید بیاین ماهم کلی دعوا کردیم گفتیم نمیایم ک برا کنکور بخونیم...
اونم میگفت الان برنامه اونجارو بخونین...یکی نیس بگه اخه الان ادم حس درس خوندن دارههههههههههههههههه؟!!!!!!!!!!!
اومدو کرونا گرفتیم مردیم بعد چع کنیم؟
#زندگی_به_سبک_مهدی (۳۲)
فکر می کنم دورو بر سال ۸۱ بود ‌.
 یه روز مهدی از دانشگاه اومده بود خونه و خیلی خسته بود .
 ازش پرسیدم چی شده ؟!
همیشه وقتی میومدی خسته بودی ولی امروز واقعا داغونی!
خندید و گفت تهران یه ماشین سوار شدم که بیام قم وسط اتوبان صدای موسیقیشو برد بالا منم تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد !
منم با اینکه وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم !؟
اونم نامردی نکرد و زد کنار !
منم کم نیاوردم و پیاده
سلام
ترم چهار دانشگاه بودم، چند وقتی بود از یکی از پسرهای همکلاسیم خوشم می اومد و با خودم میگفتم چی میشد این رابطه دو طرفه بود؟ من از لحاظ قیافه و چهره و قد خوبم، اونم پسر سرسنگینی بود و با دخترها زیاد گرم نمیگرفت. فکرش ذهنم رو بدجور مشغول خودش کرده بود و نمیتونستم تمرکز داشته باشم. 
پیشنهاد آشنایی چند تا پسر دیگه رو به خاطرش رد کردم تا شاید یک درصد هم شده این بخواد بیاد. یه بار اتفاقی دیدم با یه دختر دیگه حرف میزنه، نزدیک بود چشم هام سیاهی بره
 
| من یه مشکل خیلی بزرگ تو زندگیم دارم اونم اینه که تازگی میفهمم دارم خواب میبینم یا بیدارم.هرموقع خوابم، توی خواب میتونم هرکاری بکنم.میتونم پرواز کنم و میتونم حتی یه نفرو بکشم توش.بیدار که میشم همش تو فکر انجام دادنشم، تنها زمانی میفهمم خواب نیستم که و بیدارم اونم اینکه خودمو از یجایی تو خواب پرت کنم پایین. وقتی پرت میکنم یهو از خواب بیدار میشم، و الان که اینارو دارم میگم نمیدونم خوابم یا بیدار ولی اگه بیدار شدم بهتون میگم که بیدار شدم.الان
با سلام
من امروز میخوام از فواید تنهایی براتون بگم. بنده از دختری خوشم اومد و بهش پیشنهاد ازدواج دادم، این دختر هم قبول کرد ولی بهم گفت یه پسر دیگه تو زندگیش هست و به اونم داره فکر میکنه ولی بیشتر نظرش روی من مثبت بود. من قبل این دختر با هیچ کسی نبودم، این اولین دختر زندگیم بود. اما متاسفانه این دختر به من گفت که من تو رو دوست دارم ولی کامل هم نمیتونم اون پسر رو فراموش کنم و من هم بهش گفتم دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه و بهتره که کات کنیم. اونم به م
چقدر ازش متنفر شدم
آدم دروغگویی که بهونه های بنی اسرائیلی گرفت و کلی اذیتم کرد. هرچند همون 7-8 ماه پیش میدونستم بهونه الکی میگیره و میخواد از حسودی کرمش رو یه جایی بریزه. ولی الان دیگه بهم ثابت شد!
حالا واقعا به خودم حق میدم به خاطر قسمتی از درد زانوم که تقریبا یک ساله که خوب نشده و احتمالا تا آخر عمرم باهام میمونه، به خاطر ورزش هایی که دوست دارم و نمیتونم بکنم، به خاطر بیرون هایی که نمیتونم برم، به خاطر درد هایی که کشیدم، هیچ وقت نبخشمش. 
 
 
غی
من وهمسرم برای طلاق توافقی اقدام کردیم وتمام توافقات را روی کاغذ نوشتیم وامضا کردیم مهریه , جهیزیه ,حضانت ومهمترینش دودانگ خانه وماشین واین توافقات را انگشت هم زدیم وکیل هم گرفته بویم که وکیل گفت من فقط میتونم وکیل یکی باشم که همسرم گفت من وکیل نمیخوام شما وکیل خانم باش وتمام اینها به دادگاه ابلاغ شد چند روز بعد همسرم از در آشتی در آمد ومنم به خاطر بچه قبول کردم فقط گفت باید مهریه اتو ابراء کنی. خوب منم قبول کردم اون دنبال این کار بود وفقط من
 
مث همیشه دقیقه نود کارو اعلام کردن و سپردن به یکی، اونم هیشکی نیس کمکش کنه. ده تا کار هم که با هم میخوان انجام بدن. تا یه اتفاق بدی نیفته کوتاه نمیان.
ازونجایی که ید طولایی در طغیانگر نمودن نیروهاشون دارم بهش گفتم هیچ وقت اینطوری کار قبول نکن وقتی خبر نداری قراره چی بشه. الانم دو سری نیرو بچین؛ پشتیبانی، فکری. به اونام هیچ توضیحی از جزئیات کار نده. اگه بدونن نمیذارن، بعدا که فهمیدن میگن دمت گرم!
برای وقت های آزاد بشین با بچه های فکری برنامه بر
تا حالا سه بار زدم وبلاگمو حذف کردم
ولی میدونی؟
نمیشه بدون نوشتن سر کرد.
همین که عادت کنی به نوشتن دیگه غیر ممکنه بتونی ازش دست بکشی...
اونم منی که با نوشتن آرامش میگیرم!
خلاصه این شد که دوباره وبلاگ به پا کردم برا دل خودم.
پس
سلام
میخوام یکم حرف بزنمخیلی جالبه اینو تقریبا دوست های نزدیکم میدونن که من قراره 18 اردیبهشت بمیرم.به این قضیه کار ندارم .به اینم کار ندارم که این روز دقیقا وسط فاصله تولد دو تا از دوستامه اونم به فاصله 4 روز اینور اونور.چیزی که مهمه اینه که من حسش نمیکنم اون روزو و خوب خواستم که بگمش.انگار اصلن هیچ 18 اردیبهشتی رو به چشم ندیدم یا  حس نمیکنم که عه امروز 18 اردیبهشته و این حرفا حتی اگه ادامس توت فرنگی هم بخورم نمیفهمم که ادامس توت فرنگی با اونهمه تقدس
فکر کنم پوست انداختم!
نه پوستم کنده شده!
سخته دل کندن خیلی سخت! اونم از چیزی که چندین سال آرزوشو داشتی!
اما الان دیگه برام مرده!!! 
یه تشر از یک پاک نهاد کافی بود که هوس دیرنیه از سرم بیفته.
و دائم درگیر اینم که: چه قدرتی ایجاد میکنه سیر و سلوک و معرفت!!
آیا خداگونه شدن غیر از اینه؟
 
سلام 
من یک پسر 31 ساله ی مجرد هستم از جوانی کار میکنم، به خاطر مشکلات مالی نتونستم برم دانشگاه و به کاسبی مشغول شدم به خاطر اشتباه پدرم بر شکست شدم و بدهکار هم شدم، رفتم دنبال یه کار که البته پول زیادی توش نبود کم کم بدهکاری هام رو صاف کردم.
الان تازه دوباره از صفر شروع کردم، اونم منی که وضعم خوب بود، یک باره به شدت زمین خوردم الان استرس زیادی وجودم رو گرفته و زندگی برام جهنم شده، اونم با این شرایط وحشتناک گرونی و تنها آرزوم مردنه که البته نه ا
1. گفتم معلم جدید اوردن؟ خیلی باحال می خنده :)) ری ری minute رو گفت مینیت و کم مونده بود برم برا خانومه چایی نبات بیارم خنده ش بند بیاد :| بعد اصن به همه چی می خندید. بعد من از خنده های اون خنده م گرفته بود، اون میگفت چرا میخندی؟ گفتم از خنده شما خنده م میگیره. 
اونم گفت منم از خنده تو خنده م میگیره. 
منم گفتم منم از اینکه شما از خنده من خندتون میگیره خندم میگیره.
اونم گفت منم از اینکه تو بخاطر اینکه از خنده من که بخاطر خنده توعه خنده ت گرفته، خندم گرفته.
آخ دلم ...
اما چرا کاری کردی که فکرکنم دوستم داری؟:(
انگار من عروسکی بودم که یه مدت دوستم داشت یه مدت هم حوصلمو نداشت.بازی بادلم بهت خوش گذشت؟:) آخه شما که توان ِ تعهد ندارید چرا انقدر با یه آدم‌ی مث ِ من بازی می کنید؟اونم منکه انقد شمارو باورکردم...اونم‌منکه هرچییی خواستی نه نگفتم که ناراحت نشی.مخصوصا این بارِ آخری که روم سیاه شدپیش خدا ولی گفتم‌عب نداره من مال ِ خودشم بلخره ...گفته بودم چقددوسم داری؟گفتی اندازه یه نفس.نباشی نیستم...کوپس؟ههه؛))
نفسم به زور بالا میاد
بغض داره خفم میکنه
حالم از خودم از اعتمادای بیجام بهم میخوره
حس میکنم دیگه هیچ قلبی دیگه تو وجودم نمیزنه 
کاش نفر بعدی فوت میکنه من باشم
 
لطفا کامنت نصیحت نذارید آشفته تر از اونم که توضیح بدم یا نصیحت بخونم
تو به همین رفتارت ادامه بده
اما مطمئنم یه روزی پشیمون میشی
یه روزی که دیگه دیر شده... اونم خیلی
نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده که نمیفهمی داری چه غلط بزرگی میکنی!
تو از کی انقد سنگدل شدی که داری قلبشو انقد میشکنی؟چرا فک میکنی فقط تویی که داری درست پیش میری؟؟ الان از زندگیت راضی ای؟ مثلا داری مث آدم زندگی میکنی؟ نه!اشتباه میزنی.. کلا اشتباه فهمیدی و برداشت کردی.. حالا کیه که بهت بفهمونه..تو ام هیچوخ نمیفهمی اشتباه کردی! اشتباه.. اونم اشتباهی که قا
سلام دوستان 
یه پسر ۱۹ ساله ام که مشکلی دارم، اونم اینه که از موفقیت میترسم، شاید براتون عجیب باشه ولی جوری شدم که نمیتونم برای موفقیت تو زندگیم کاری کنم اونم فقط بخاطر دوستامه، دوستام یه جورین که اگه مثلا من موفق بشم تو زمینه ای، اون ها مسخره میکنن و میگن تو فلانی تو بیسار ...، یا میگن با پارتی و این طور چیزها موفق شدی.
مثلا من برنامه نویسی دارم یاد میگیرم و خیلی امیدوارم که ان شاء الله موفق بشم، ولی میترسم که اون ها با حرف هاشون همه ی موفقیتم
عصابم بهم ریخته
گوشیم خراب بود وخاموش
فاطمه پیام داده بود نیومده بود برام
اونم فکرکرده ازقصد جواب ندادم
از همه جا بلاکم کرده
گفته دیگ رفاقتمون تموم
ک من از چشمش افتاده
دلم گرفته انقدر راحت قضاوت کرد وحرفمو باور نکرد
خستم
با ارزو حرف زدم خیلی ناراحتم از خودم
سلام
با خودم فکر میکردم علت اینکه چرا یه بابایی توی این وانفسا باید راه بیفته بگه:
سرمایه های کشور زیر نظر دولت نیس!
شاید که بعد نتیجه گیری بکنه که 60% بیشتر یا کمتر زیر نظر دولت نیس! و بعدم شاید میخاد بگه علت کار نکردن دولتن اینه.
در مخالفتش یکی دیگه میگه اینطور نیس و 90% اقتصاد دست دولته.
آخه این 90 یا اون 60 که ... مال امروز و دیروز نیس.
پس این باباهه چرا اینو گفته؟
شاید, اونم فقط شاید علتش, زیاد شدن خبرای سازندگی مدرسه و پُل و خونه و ... توسط بنیاد برک
آرامش برای آدم های بدون مشکل نیست، یه گزاره ی عمومی که همه می فهمنش، ولی عده ی کمی در عمل بهش باور دارن و منتظرن مشکلات رفع بشه و خوشی های مطلق بیان تا آروم بشن...
آرامش چیزی از جنس ایمان نه، خود ایمانه، اونم از مدل یقینی و اطمینان قلبی گونه ش...
بقیه آرامش ها عمیق و دقیق نیست...
انصافا این چ وضعشه ی برنامه خوب اگه بخوام بگم قطعا تلگرام تو رتبه یک قرار میگیره اونوقت زدن ناکارش کردن طوری ک ب سختی کار میکنه 
ی برنامه داشتم ب نام مایگرام بدون فیلتر بود اونم به صورت خودکار همینکه آنلاین شدم حذف شد !!! اصلا نفهمیدم چی شد 
الان، بعد از خوندن چند تا پست(!)، به این نتیجه رسیدم که بیام یه هدف برای خودم بذارم؛
اینکه سعی کنم، حالا که دوستش دارم و اونم این همه خوبه، کمتر دعوا کنیم :|
میدونم خیلی لوسه. ولی خب فکر میکنم خیلی الکی به هم میریزم بعضی وقتا و الکی دعوا راه میندازم.
محمد بود که گفتم باهم دعوا کرده بودیم و قهر بودیم 
که قرار بود من امروزشو برم اون جمعه صبحمو بیاد 
هیچی صبح رفتم می بینم اومده! میگه یادم رفت بهتون بگم ببخشید! 
چقدر حرص خورده باشم خوبه؟ 
جمعه صبح و شبم! 
خدایا شکرت 
رئیس جدید بابت شیفتها هیچ نگاهی نمی کنه 
خوب داره میخشو برای برنامه ی من محکم می کوبه 
دلم میخواد گریه کنم 
نشستم تو بخش 
پای اومدن به خونه رو نداشتم 
گفتم برم اون روانپزشکِ خانم که برا وسواسیم قرص داده بود 
نسشستم و نشستم و نشست
حالا بگن شب آرزوها ولی شب رغبت‌ها قشنگ‌تره واقعا... فک کن تو امشب میری دم خونه خدا... بعد خدا بغلت میکنه میگه بگو فدات شم بعد تو میگی من امشب اومدم فقط یه چی بخوام اونم اینکه دلم فقط شما رو بخواد... دلم همش سمت شما باشه... شوقش برای شما...بعد خب حق داره خدا ذوق کنه از این خواستمون دیگه بعد مستجابش کنه اون وقت چقدر حال دلمون خوب میشه... یا منتهی رغبه الراغبین
وای چقد از عروسی رفتن بدم‌میاد ، وقتی فامیل دور باشه:/
اونم یه تالار مسخره....:/
‌کاش تهران کلی نزدیک ولایتمون‌بود:/
دلم‌تنگ میشه :(
با اینکه قراره دو هفته دیگه برگردیم...ولی کلن اومدن های هر رفتن سخت جیگر رو میسوزونه:(((
۱۵ فروردین ۹۸ ، ۲۳:۱۷
خدایا مصلحتت رو شکر!
برای یکشنبه اصلا اتوبوسی برای رشت به تهران وجود نداره!! یعنی دقیقا از 21 ام موجودی اتوبوس رو زدن صفر تا چندین روز.
چرا؟ همه ی اتوبوسا رو ظاهرا فرستادن برای راهپیمایی اربعین.
نمی دونم واقعا چی باید گفت.
هر حرفی آدم بزنه ممکنه به آدم انگ بی دینی بخوره!! در حالی که کمترین خواسته ی آدم از زندگی میتونه وجود داشتن اتوبوس برای رفتن از شهری به شهر دیگر باشه!!!!
یعنی واقعا مردم شهر باید زندگیشون مختل بشه؟ نباید حداقل محض رضای خدا دو تا
کاناداییا
اغلبشون
نه همه شون
 
اینقدر ساده و کوته فکر و ignorant هستن،
که حاضر نیستن به یه هندی رای بدن
 
از طرفی اینقدر ترسو هستن
که حاضر نیستن ریسک کنن و به حزبی به جز دو حزب قبلی (یعنی محافظه کار و لیبرال) رای بدن.
 
ولی فعلا یه صندلی انتخاب شده و اونم مال لیبرالاس
تمام امروز رو درگیر عکاسی و ادیت کردنشون بودم تموم شدن البته چهارتا دیگه باید بندازم که اسونن و سختی ای ندارنو سریع انجام میشن. امشب تموم میکنم که فردا کلی کار دارم امروز هیچ کار دیگه ای نشد انجام بدم و این وحشتناک بود. خیلی وحشتناک همش یه بخشی از ذهنم درگیر بود. چه فایده درگیر بودن دردیو دوا نمیکنه. من عقب موندم امروز هم ۲۳ اردیبهشت بود. اما کاری ازم بر نمیاد شاید بعد تموم شدن عکسا تا صبح بیدار بمونم. شایدم بخوابم صبح زود پاشم و شروع کنم. میدون
تلمب تلمب مشک دوغه
حرفای دختر دروغه :)
 
بقیه‌شو بلد نیستم. اگه یادتونه شعرشو بگید
 
+ به لی‌لی این شعرو یاد داده بودن، بعد میگه تو تاکسی نشسته بودیم گفتیم شعر بخون؛ اونم شروع کرده به خوندن :)))))) الحمدلله راننده تاکسی نفهمیده اصلاً چی خونده
 
خدا می‌گه: ما قرآن را برای «ذکر» آفریدیم...هوم... یعنی چی؟ یعنی خدا نشسته فکر کرده، گفته خب، من یه کتابی می‌خوام بفرستم که موندگار باشه... چی باشه خوبه؟ هوم... ذکر...ذکر یعنی چی؟ احتمالاً بشه معنی کرد به: یاد.خدا دوست داشته به یادش باشیم... یادمون نره که اونم هست...جالبه... انگار با یه داستان عشقی طرفیم... :)
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئو
داداش بزرگم رو برای آپاندیسیت بردن اتاق عمل نیم ساعتی میشه 
یک خانم هم با سوختگی شدییییییییییییید هر دو پا آورده بودن 
چهار لیتر شستشو و اونم هی می گفت سوختم! تا آخرش از حال رفت 
با اینکه ترسیده بودم اما همینکه پلک میزد خیالم جمع شد و به همراهیاش گفتم بیدارش نکنین اذیت میشه :/ شانس که همراهیاش خانواده ش نبودن و همسایه هاش بودن (بار عاطفی نداشتن که بترسن) و همون اول هم یه رگ درشت ازش گرفتم 
یعنی فکر کن ژل نریختم رو خانمه اول شستم بعد هم رفتم سرا
وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 
ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 
روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟
شاید دلتنگی من رفع بشه
دقیقا اون لحظه اى که از شدت دردها! به خودت میپیچى و به زمین و زمان فحش میدى، به خودت میگى خوب چشماتو باز کن! غربت اینه.. غربت اینجاست.. درست جایى که وسط اشکهات باید سرت تو بغل مادرت باشه نه لاى این بالش و پتوى سرد اونم این سر دنیا..
وبلاگ زدیم چه وبلاگی:) 
نویسنده هاش منم و مبینا جونم دیگه:))
دوست داریم یه نگاهی در خدمتتون باشیم:)
اگه دوست داشتید کلیک کنید:)
تشکر از توجه شما:)
.
.
دل خوشم با نفسی
حبه قندی
چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه دنیایی
دلخوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست...!
سهراب سپهری
.
.
امروز رفتم وبلاگای قدیمی رو سر بزنم ببینم کجان اینا پس، یکی از دوستام بهم پیام داد فهمیدم هست هنوز، بقیه وبلاگاشون پاک شده بود، یا غیر فعال بود، بعضیاشون یه جوری از وباشون رفته بودن ک
بالاخره با مقابله با تموم انرژی منفی های دیگران و مشکلات دوری من تونستم برم دانشگاه..اونم چه رشته ای..ادبیات..بجای ادبیات میشه گفت:فرهنگ،آرامش،ادب،عشق،عشق و عشق...من عاشقشم..الان دو ماه و بیست روز میگذره و من هر روز عاشق تر میشم..درسا برام سخت نیست و چقد خوبه که دنبال علاقت بری..بعد چهار سال..❤
بعد 4 سال سرما نخوردن دارم سرما میخورم
اونم نه سرما خوردگی از کم بودن انرژی
یا عفونت سینوس نه
ویروسی
یعنی تب و لرز
حس عجیبیه
تقریبا یادم رفته بود که
وقتی تب داری انگار داری دنیارو از پشت
یه لایه قرمز و داغ نگاه می کنی
یا می تونی توی هوای گرم از سرما بلرزی
آدمای حسود و پلید هیچوقت به اون چیزی که لایقشونم هست نمیرسن ! چی پیش خودش فکر کرده بود ! بذار فکر کنه مهم نیست ! یک روزی من در پس هیاهوی این شهر اونم به فراموشی میسپارم !
وقتی حالت دگرگون و آشوبه ، اگه اون کسی که انتظارشم نداشتی زنگت بزنه بازم تو برات فرقی نمیکنه ! به گمونم به حس و حال من آگاهِ ! 
ادم از غریبه بشنوه کمتر ناراحت میشه تا فامیل.
سرتونو کردید تو برف نمیخوای بفهمید من چی میگم.
تاسف اوره واقعا ، خدایا خودت داری می‌بینی. میسپارم‌شون به خودت.
ولی من دیگه پشت‌دستمو داغ کنم با فامیل ارتباطی داشته باشم.
فقط در یک صورت اونم اینکه ازم عذر خواهی کنند.
هورا! رسما ترکوندم.
حالا نه در این حد، ولی شیشصدتا پیشرفت تراز تو یه آزمون، اونم تقریبا جامع، چیز کمی نیست.خدا رو شکر که اینترنت قطعه. همیشه سوالا رو می‌فروختن و گند می‌زدن به ترازای ما. این آزمون که اینترنت نبود نتونستن سوالا رو بفروشن و به ترازای حقیقیمون رسیدیم.
ی حس بدی دارم
هروقت مامانم اینا خونمون هستن علی یکم سرد برخورد میکنه
ساکته و توخودشه
من از این رفتارش بدم میاد
قبلا اینجوری نبود
گرم بود میجوشید و می گفت و میخندید
ازوقتی من حالم بد شده و از اومدن مامانش دلم شاد نمیشه
اونم بدخلقی میکنه
چیزی که عوض داره گله نداره
امروز از مامان یه عکس خوشگل گرفتم خیلی خوب شد شاید گذاشتمش بک گراند گوشیم. 
تو فکرم بود از مامان بیشتر بنویسم.
آرامشش از پختگیشه و دلم میخواد درس بگیرم ازش.
من کپی مامانم هستم از نظر قیافه.
دلم میخواد اخلاقمم شبیهش باشه.
مامان از بچگی میگفت که من دین و ایمانشم کاش بتونم ثابت کنم اونم دین و ایمان منه. 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها